گلشن فومنی (۱۳۸۲) مینویسد: به منظور تعریف افت تحصیلی، فرض کنیم هدف تمام دانشآموزانی که در یک دروه تحصیلی ثبت نام میکنند، گذارندن موفقیت آمیز تمام پایههای آن دوره تحصیلی در مدت تعیین شده باشد، از این نظر «تکرار پایه تحصیلی» یک دوره و «ترک تحصیل» پیش از پایان دوره، هر دو افت و اتلاف به حساب میآیند، بدین قرار:
الف: تکرار پایه تحصیلی عبارتست از «تکرار یک کلاس برای دانشآموزانی که در خلال یک سال تحصیلی در همان کلاس و پایهای که در سال قبل بوده به تحصیل بپردازد و همان کاری را انجام دهد که در سال گذشته نیز انجام داده است».
تکرار پایه تحصیلی، اتلاف آموزشی قلمداد میشود، زیرا آنانکه پایهای را تکرار میکنند از یک سو باعث کاهش ظرفیت ثبت نام در آن پایه تحصیلی شده و مانع پذیرش دیگران درآن دوره تحصیلی میشوند و از سوی دیگر موجب افزایش تعداد بیش از ظرفیت نظام آموزشی شده و هزینههای بیشتری را به نظام آموزشی و پرورشی تحمیل میکنند.
ب: ترک تحصیل نیز به طور کلی عبارتست از «وضع دانشآموزی که پیش از پایان آخرین سال یک دوره آموزشی که در آن ثبت نام کرده است، آن دوره را ترک گوید.» به این نوع ترک تحصیل که پیش از پایان یک دوره مشخصی از تحصیل صورت میگیرد، ترک تحصیل زودرس میگویند.
ج: افت تحصیلی عبارتست از: وقوع ترک تحصیل زودرس وتکرار پایه تحصیلی در نظام آموزش و پرورش یک کشور (گلشن فومنی، ۱۳۸۲: ۱۶۶).
منادی(۱۳۷۲) هم مینویسد: در زبان فارسی برای شکست تحصیلی، بیشتر، از کلمه افت تحصیلی استفاده میشود. طبق گفته آقای امینفر «کاربرد اصطلاح افت یا اتلاف در آموزش و پرورش از زبان اقتصاد دانان گرفته شده است و آموزش و پرورش را به صنعتی تشبیه میکنند که بخشی از سرمایه و مولد اولیهای را که باید به محصول نهایی تبدیل میشود، تلف نموده و نتیجه مطلوب و مورد انتظار را به بار نیاورده است» وی میافزاید «شاید این تشبیه چندان خوشایند نباشد و اصطلاح قصور در تحصیل یا واماندگی از تحصیل مطلوبتر باشد».
با توجه به اینکه واژه «افت تحصیلی» یا «اتلاف تحصیلی» به معنی هدر دادن تحصیل است. بیشتر جنبه اقتصادی مساله را مطرح میکند واژه «قصور در تحصیل» بیشتر متوجه دانشآموز شده و واژه «واماندگی از تحصیل» نیز با توجه به تعبیر روانشناسی آن (وامانده – عقب مانده) جنبه فردی پیدا میکند و باز دانشآموز را زیر سوال میبرد. خانم ایزامبرت ژاماتی معتقد است که «شکست تحصیلی فقط در یک مؤسسه تحصیلی و بر اساس سطح از قبل تعیین شده مفهوم پیدا میکند» به دنبال این تعریف وی میافزایند «شاگرد شکست خورده کسی است که نتوانسته است مطالبی را که مؤسسهای در یک زمان خاص برای او سطوح کرده است کسب کند».
شاخصهایی که برای شکست تحصیلی استفاده میشوند عبارتند از:
۱- مردودی در یک پایه تحصیلی
۲- عقب ماندگی تحصیلی در سطح دانش از قبل تعیین شده
۳- عقب ماندگی تحصیلی در سطح سنی از قبل تعیین شده
۴- ترک تحصیل قبل از اتمام پایان دوره تحصیل اجباری
با توجه به تعاریف عنوان شده و شاخص های مطرح شده میتوان شکست تحصیلی را مردودی و ترک تحصیل قلمداد کرد.(منادی، ۱۳۷۲، ۵۶-۵۵).
افت تحصیلی را به افت کمی و افت کیفی تقسیم میکنند. افت کمی عبارتست از درصد دانشآموزان یک دوره آموزشی که به سبب مردود شدن با ترک تحصیل توانستهاند آن دروه را با موفقیت بگذرانند و منظور از افت تحصیلی کیفی، نارسایی در رسیدن به هدف های تعیین شده و یا عدم تحقیق بخشی از این هدف هاست. بنابراین تفاوت بین دانش و مهارت فارغ التحصیلان یک دوره آموزشی و هدف های تعیین شده برای این دوره، افت کیفی را نشان میدهد. معمولاً مشاهده میشود که میزان ترک تحصیل کردهها و افرادی که مردود میشوند در مقاطع تحصیلی راهنمایی و متوسطه در پسران بیشتر از دختران است و یکی از دلایل مهم آن میتوان این باشد که دختران اوقات فراغت خود را بیشتر در خانه میگذرانند و فرصت و امکان سرگرمی در بیرون از منزل را کمتر از پسران دارند و بیشتر مطالعه میکنند (رستمی، ۱۳۹۰).
۲-۴-۴- عوامل افت تحصیلی
عوامل افت تحصیلی را بر دو نوع تقسیم نمودهاند:
۱- عوامل داخلی: عواملی هستند که عمدتاً مربوط به خود سازمان آموزش و پرورش میباشد و از دورن سازمان سرچشمه میگیرد مانند نا متناسب بودن هدفها و محتوای برنامه با نیازهای، استعدادها و علایق فراگیران، نامناسب بودن روش های برنامهها و امکانات آموزش و پرورش با محتوای برنامهها، نامتناسب بودن فضای آموزشی مدرسه و کلاس و … (رستمی، ۱۳۹۰).
۲- عوامل خارجی: عواملی هستند که مربوط به خود نظام آموزش و پرورش نمیشوند. بلکه خارج از نظام آموزش و پرورش بر کار این سازمان تأثیر میگذارند و باعث افت تحصیلی دانش آموزان میشوند. از جمله این عوامل میتوان به: فقر و محرومیت اقتصادی، شرایط و عوامل فرهنگی و اجتماعی، شرایط عوامل و خانوادگی و توزیع نامناسب امکانات آموزشی اشاره کرد. البته باید یادآور شویم که این عوامل از یکدیگر جدا نبوده و بر هم تأثیر متقابل دارند و نمی توان هر کدام از اینها را به طور جداگانه مورد بررسی قرار داد (معیری، ۱۳۷۰ ،۲۵).
۲-۴-۵- انواع شکست های تحصیلی
به طور کلی میتوان تحقیقات موجود پیرامون شکست های تحصیلی را به سه قسمت تقسیم کرد:
۱- «آنهایی که خود دانشآموز را عامل اصلی شکست میدانند و در این رهگذر، معتقد به «عامل هوش» به عنوان عامل موفقیت و یا شکست دانشآموز میباشند. طبیعی است که نظریه هوش بیشتر در حیطه روانشناسی است و تحقیقات مختلف نشان میدهد که هنگامی که عامل هوش ثابت نگهداشته میشود، بین گروه های مختلف اجتماعی، فرهنگی از نظر پیشرفت تحصیلی، اختلاف معنیداری وجود دارد، یعنی عامل هوش نمیتواند تعیین کننده باشد(منادی، ۱۳۷۲: ۵۸).
به موجب توافق عمومی، هوش، ناشی از هر دو عوامل ژنتیکی و محیطی است. بخشی از هوش به ژنهایی که فرد از والدین به ارث میبرد و بخشی دیگر به محیطی که در آن رشد و زندگی میکند، مربوط میشود. هوش در مقابل دگرگونی های محیط حساس است و نسبت به آنها واکنش نشان میدهد پژوهش نشان داده است که دامنه وسیعی از عوامل محیطی از جمله با تجربه قبلی و تعلیم و تربیت شخصی که مورد آزمون قرار میگیرد. میزان آشنایی او با موضوع مندرج در آزمون، انگیزه اشتیاق به کسب نمره خوب، تسلط او به زبانی که در آزمون به کار رفته است و موارد بسیاری دیگر میتواند در اجرای آزمونهای هوشی موثر واقع شود. پاولزوجین تیس دریافتهاند که بهره هوشی تقریباً ارتباطی با موفقیت تحصیلی و اقتصادی ندارد. بدین ترتیب، تفاوت های هوشی در بین طبقات اجتماعی و گروه های خواه عمدتاً به دلیل فاکتورهای محیطی و یا ژنتیکی، به خوبی میتواند کم اهمیت تلقی شوند(رستمی، ۱۳۹۰).
۲- آنهایی که نظریه هوش را رد کرده و «طبقه اجتماعی» دانشآموز را عامل اصلی میشناسند و در این رهگذر، عوامل اقتصادی، فرهنگی و یا هر دو را مد نظر دارند، گروه پیروان «تئوری محرومیت فرهنگی» هستند. در این راستا، نظام ارزش ها، نوع برخورد، خواستهها، تیپ خانوادهها، زبان، فرهنگ و …. به عنوان عوامل تفاوت مطرح میباشد (منادی، ۱۳۷۲: ۵۹- ۵۸).
پایان نامه رابطه کنترل عواطف و سلامت روانی با عملکرد تحصیلی
تصویر خرده فرهنگ طبقه کارگری چهره جالبی نیست. این خرده فرهنگ، صورتی دون معیار از فرهنگ اصلی متوسط را به تصویر میکشد. معیارهای خرده فرهنگ طبقه کارگری در سطوح پایین این طبقه رو به وخامت میگذارد، به طوری که در پایین ترین طبقه به صورت فرهنگ فقر در میآید. از چنین دیدگاهی بود که «تئوری محرومیت فرهنگی» به وجود آمد. به موجب این تئوری، خرده فرهنگ گروه های کم درآمد از جنبههایی دچار حرمان و نقصان است و همین امر سبب میشود که اعضای این گروه به پیشرفت تحصیلی کم نایل آیند. این تئوری تقصیر شکست تحصیلی را به عهده کودک، خانواده او، محلهاش و خرده فرهنگ گروه اجتماعی او میگذارد، کودکی که اصطلاحاً از حیث فرهنگی محروم دانسته میشود، به نقصان با فقدان مهارتها، نگرشها، و ارزش های مهم که لازمه پیشرفت تحصیلی عالی است دچار میباشد محیط وی نه تنها از حیث اقتصادی بلکه از لحاظ فرهنگی نیز فقر زده است. فهرست کمبودهای کودکی که دچار فقر فرهنگی است میتوان به : فقر زبانی، کمبودهای تجربی، شناختی و شخصیتی و دامنه وسیعی از نگرشها، هنجارها و ارزشهای دون معیار اشاره کرد. «تئوری محرومیت فرهنگی» مسائلی را برای آرمان آزاد اندیشانه برابری فرصت در آموزش و پرورش مطرح میسازد. چنین استدلال شده است که تدارک فرصتهای آموزشی مشابه برای همه به هر دانشآموزانی امکان میدهد که استعدادهای خود را پرورش دهد (صفوی، ۱۳۷۶).
دانش خانه(۱۳۸۰) مینویسد: برخی از نتایج بررسی موضوع نابرابری های آموزشی در ۶ استان (کهکیلویه و بویراحمد- فارس – کردستان – اصفهان – ایلام – سیستان و بلوچستان) کشور بدین قرار است:
۱- در دوره ابتدایی، نابرابری در زمینه دست یابی به فرصتهای آموزشی برای دختران بیش از پسران است.
۲- در دوره آموزش عمومی، بین دختران و پسران در زمینه دستیابی برابر به فرصت های آموزشی و نوع منطقه (میزان محرومیت استان) تفاوت وجود دارد. این تفاوت با محرومیت بیشتر دختران در مناطق محروم بر اساس شاخص توسعه انسانی همراه است.
۳- مسائل و عوامل بازدارنده در خصوص دستیابی به فرصت های آموزشی برای دختران در سطح کشور به دو دسته عمده برون سازمانی (عوامل فرهنگی و اقتصادی) و درون سازمانی (عوامل آموزشی) تقسیم میشوند.
۴- عوامل برون سازمانی (با مصادیق وضعیت جامعه محلی از نظر فرهنگی، مشکلات معیشتی خانوادهها) به میزان بیشتری موجب محرومیت دختران از آموزش در دروه عمومی میشود (شهبازی، ۱۳۹۱).
از دیدگاه تئوری محرومیت فرهنگی، برابری فرصت در برخورداری از آموزش و پرورش، فقط با جبران محرومیت ها و نقصان های گروه های کم درامد، واقعیت مییابد. تنها در آن صورت است که محصلان کم درآمد، شانس مساوی برای به چنگ آوردن فرصت هایی که آزادانه برای همه اعضا جامعه فراهم شده است دارند.
البته این اندیشه کم کم به آموزش و پرورش جبرانی مبدل شد. یعنی تهیه تدارک آموزشی اضافی برای کودکان محروم. در زمان جانسون، رئیس جمهور آمریکا، برنامههایی برای مبارزه با فقر اجرا شد و میلیاردها دلار به این کار اختصاص یافت. این برنامه و سایر برنامههای برای تقویت انگیزش و پایه گذاری یادگیری موثر در نظام آموزشی آمریکا، طراحی شده بود، امّا نتایج نومید کننده بود. در اواخر دهه۱۹۶۰ و اوایل دهه۱۹۷۰برنامه دیگری در نظر گرفته شد که دانشآموزان به نسبت پیشرفت تحصیلی و طبق قرار داد پول دریافت میکردند، امّا باز هم نتیجه چندانی حاصل نشد.
ویلیام لویف[۱] بر آن است که برنامههای زمان جانسون برای اصطلاح کودک طراحی شده بودند برای اصطلاح مدرسه و تا زمانی که این منطق غلط حاکم باشد، هر برنامهای محکوم به شکست است. سایرین هم مفهوم آموزش و پرورش جبرانی را به خاطر منحرف کردن توجه به نابرابری ها در جامعه مورد انتقاد قرار میدهند. مرتون[۲] و واستون عقیده دارند که برنامههای آموزش و پرورش جبرانی نمیتوانند نابرابری در برخورداری از فرصت ها را که ریشه در نابرابری اجتماعی در جامعه کلی دارد بر طرف سازد.
آنان مدعیاند که آموزش و پرورش جبرانی سبب میشود که از دنبال کردن سیاست برابرنگر واقعی صرف نظر شود. به نظر آنان، برخورداری از برابر فرصت های آموزش و پرورش فقط در جامعهای که دارای برابر اجتماعی است امکان پذیر میباشد. آموزش و پرورش جبرانی صرفاً بخش کوچکی از نظام موجود را در بر میگیرد. در حالی که باید تغییری اساسی در کل نظام اجتماعی صورت پذیرد(شهبازی، ۱۳۹۱).
۳- آنهایی که هر دو نظریه قبلی را رد کردهاند، عامل طبقه اجتماعی را کمتر موثرتر دانسته و «مدرسه» را به عنوان عامل اصلی این نابرابری میدانند. جامعه شناسی آموزش و پرورش در فرانسه بیشترین تاکید را در این بخش دارا میباشد. به قول گیو: سه دیدگاه یا برداشت در جامعه شناسی آموزش و پرورش در مدرسه وجود دارد.
الف: دیدگاه کارکرد گرایی و فرهنگ گرایی توسط پیربوردیو و ژان کلود پترون مطرح شده است. آنها معتقدند که مدرسه دستگاهی است که کارکردش فقط باز تولید طبقات اجتماعی مختلفی که در اجتماع وجود دارد، میباشد. در واقع این نظریه، اینگونه مدرسه را زیر سوال میبرد که دموکراتیک نبود و تلاشی برای بهتر شدن وضعیت تحصیلی، در نتیجه وضعیت اجتماعی طبقه محروم مادی – فرهنگی ایجاد نمیکند. نظرات کلی این دو جامعه شناس را میتوان در کتاب «وارتین» و «باز تولید» یافت. این دیدگاه معروف به «باز تولید» ها میباشد. بعضی از نتایج اصلی مطرح شده در این کتاب عبارتند از:
۱- هر دانشآموزی بسته به طبقه اجتماعی خود دارای فرهنگ خاص بوده و میزان نتایج تحصیلی این دانشآموز در ارتباط با طبقه اجتماعی و فرهنگی او میباشد.
۲- طبقه محروم اجتماعی – فرهنگی، در اثر اطلاعات ناقص در مورد تحصیل، بر این باورند که موفقیت تحصیلی از آن آنان نبوده و چنین برداشتی در وجود آنان درونی شده است. بنابراین، آگاهانه خود را از ادامه تحصیل محروم میکنند.
۳- مدرسه با بیتوجهی نسبت به تفاوتهای اجتماعی – فرهنگی بین دانشآموزان و در نتیجه تحمیل یک فرهنگ خاص مطابق با طبقه خاص، نابرابری اجتماعی را برای اقشار دیگر بوجود میاورد.
۴- مدرسه یک وسیله مهم و اصلی در باز تولید ساختار اجتماعی است. بدین ترتیب، میتوان از دیدگاه باز تولیدها، نتیجه گرفت که شکست تحصیلی دانشآموز:
۱-۴- مستقیماً در ارتباط عملکرد محرومیت فرهنگی که وابسته به طبقه اجتماعی وی میباشد، قرار دارد و در این میان، مخصوصاً زبان و انگیزه درس خواندن و یادگرفتن، ملاک میباشد که در ارتباط با طبقه اجتماعی دانشآموزان است.
۲-۴- موفقیت تحصیلی و آینده مبتنی بر علم، توسط افراد به نا درستی تفسیر و پیش بینی شده که این امر در افراد درونی و حک شده است و داشتنی یک چنین خاستگاهی، در ارتباط با طبقه اجتمای فرد میباشد، در این میان مدرسه نه تنها هیچگونه فعالیتی برای از بین بردن این طرز تفکر و آگاه سازی طبقه نا آگاه نسبت به مدرسه نمیکند، بلکه خود، این نابرابری را تاکید و تثبیت میکند. از این دیدگاه است که مدرسه به عنوان حامل وضع موجود از جمله نا موفقیت و نهایتاً شکست تحصیلی طبقهای از جامعه محسوب میشود(امیرمظاهری، ۱۳۹۲).
ب: برداشت و دیدگاه مادی گرایی، که توسط دو جامعه شناس: کریستیان بودلر و روجه استابلر، در کتاب معروفشان تحت عنوان «مدرسه سرمایهداری در فرانسه» معرفی میشود. تاکید آنها، بر روی دلایل نابرابری موفقیت بین افراد، بر حسب طبقات اجتماعی مختلف نیست، پدیده اصلی به نظر آنها، باز تولید روابط اجتماعی است، و نه باز تولید طبقات اجتماعی و منزلت اجتماعی. به نظر آنها مدرسه دو شبکه متفاوت و مجزا و دو نوع تحصیل متفاوت از نظر آینده اجتماعی را مطرح میکند.
شبکه اول- شبکه دبستان و آموزش حرفهای که دانشآموزان را در بر گرفته و افراد این شبکه،به زودی وارد بازار کار تولیدی میشوند.
شبکه دوم- شبکه دبیرستان، تحصیلات عالی که شامل دانشآموزان بوده و کادر علمی فنی سیاسی و ایدئولوژی طبقه مادی را در آینده تربیت و تامین میکند.
این دو شبکه از همان سال اول دبستان ساخته میشود و دانشآموزان را بر اساس دو معیار: خواندن و نوشتن، آن هم در سن شش سالگی جدا میکنند. و بدین ترتیب، شکست تحصیلی ، در سال اول شکل میگیرد، آن هم شکست در خواندن و نوشتن در سال اول تحصیلی و این انتخاب بر اساس طبقه اجتمای دانشآموز انجام میشود، چون امکان اینکه بچهای محروم مادی – فرهنگی در این سن از نعمت خواندن و نوشتن برخوردار باشند بسیار کم است و بر عکس، بچههای طبقه مرفه مادی – فرهنگی غالباً در این سن قادر به خواندن و نوشتن میباشند. پس، از دیدگاه آنها مدرسه آزاد و دموکراتیک نیست، بلکه مدرسه با تحمیل کردن یک زبان و فرهنگ خاص طبقه اجتماعی مرفه مادی – فرهنگی، اجازه پیشرفت را برای دانشآموزان از طبقات اجتماعی محروم مادی – فرهنگی به آنها نمیدهد و لذا شکست تحصیلی امری است که توسط مدرسه بر روی عدهای خاص از دانشآموزان اعمال میشود.
ج: برداشت و دیدگاه فرداگرایانه، که توسط ریمون بودون مطرح شده است. بودون در کتاب «نابرابری شانس» ترک اجتماعی در جامعه صنعتی، از مدرسه به عنوان مدرسه آزاد و فردگرایانه نام میبرد(امیرمظاهری، ۱۳۹۲).
به نظر بودون، نابرابری موفقیت در ارتباط با طبقه اجتماعی و وراثت فرهنگی میباشد و به نظر او:
۱- اکثر اوقات وراثت فرهنگی به فرد اجازه میدهد که نقش و پایگاه او در جامه مشخص بشود و بدین ترتیب خاستگاه و انگیزههای او در ارتباط با پایگاه وی در جامعه میباشد.
۲- تصمیمات اتخاذ شده در مورد وضعیت تحصیلی، توسط افراد، در ارتباط با موفقیت اجتماعی آنها میباشد. یعنی اگر فردی در موفقیتی قرار گرفت که همطراز فرهنگ او نبود و بسته به موقعیت امکانات و دسترسی به اطلاعات بیشتری داشت، در این حالت تصمیمات او یقیناً در ارتباط با اطلاعات و موقعیت وی میباشد. در این دیدگاه شکست تحصیلی، از طرفی به وراثت فرهنگی و از طرف دیگر به یک برآور بدهد، استراتژی بد در مورد ادامه و یا قطع تحصیل وابسته است. این برداشت بد در ارتباط با موقعیت اجتماعی فرد میباشد. به نظر بودون، موقعیت اجتماعی، اهمیت بیشتری نسبت به طبقه اجتماعی و وضعیت مادی – فرهنگی فرد دارد.
چون اگر فرد از طبقه محروم مادی – فرهنگی در موقعیتی قرار بگیرد که بتواند اطلاعات کافی و خوب نسبت به تحصیل و ادامه آن بدست آورد، از طرفی به حکم و به لطف این اطلاعات، ارزشیابی صحیح و درستی و یا بهتر از آنچه که وراثت فرهنگی به او داده نسبت به عواقب و نتایج تحصیل پیدا میکند و از طرف دیگر این اطلاعات کافی میتواند در تصمیم گیری او مفید واقع شود و در نتیجه مسیر زندگی خود و خانوادهاش را تغییر بدهد. این امر تحرک اجتماعی را به همراه میآورد بودون معتقد است که مدارس مختلفی با کیفیات و در نتیجه نتایج مختلف وجود دارد و انتخاب یک مدرسه خوب توسط یک فرد از طبقه پایین ولی در موقعیتی بهتر نسبت به طبقه مربوط او تحرک اجتماعی را به یاد میآورد. پس در این دیدگاه مدرسه به این ترتیب عامل شکست محسوب می شود که با توجه به عرضه مدارس مختلف (موفق و نا موفق) انتخاب فرد، نتایج یکسانی را به بار نمیآورد. به این ترتیب، شکست تحصیلی اول به وراثت فرهنگی و دوم به شناخت و ارزشیابی درست برای ادامه و یا قطع تحصیلی بستگی دارد که این عامل در ارتباط با موقعیت اجتماعی مشخص میشود(منادی، ۱۳۷۲: ۶۴ الی ۶۰).
[۱] William
[۲] Merton