
توحید و رسالت اقرار میکنند مسلمان، آنان که یکی از این دو اصل را انکار کنند کافر و کسانی که نه انکار کنند و نه اقرار نه مسلمان نامیده میشوند و نه کافر بنابراین بین اسلام و کفر واسطه وجود دارد۴۸
ملاک اصلی برای اثبات کفر، انکار توحید یا رسالت است با وجود این، در روایات ناصبی و خارجی کافر شمرده شده و همه فقهای امامیه محبت به رسول و خاندانش را از ضروریات اسلام میدانند که ناصبی و خارجی انکار میکنند و به ملازمه بین انکار محبت و انکار رسالت توجه ندارند از این رو بعضی از فقهای بزرگ احتمال دادهاند نصب و خروج، خود از اسباب مستقل کفر میباشند و حکم به کفر خوارج و نواصب به این خاطر نیست که انکارشان مستلزم انکار رسالت است.
ولایت و محبت اهل بیت گرچه در ردیف اسباب اسلام ذکر نشده است اما برای تحقق اهداف دین، همسنگ رسالت است بنابراین همانطور که انکار رسالت به هر صورت موجب کفر میشود انکار محبت و ولایت نیز موجب کفر است خواه منکر آن به ملازمه این انکار به انکار رسالت متوجه باشد یا نه.
به هر حال با توجه به روایات فراوان و اتفاق همهی فقها در مورد کفر نواصب، نسبت به کفر ایشان تردیدی باقی نمیماند اما نکته مهم در این باب تعیین مصداق ناصبی است که یکی از مصادیق آن خوارج میباشند۴۹
ناصبی
در کتابهای فقهی ناصبی به چند صورت تعریف شده است:
۱ـ ناصبی کسی است که دیگران را بر علی مقدم میداند.
این قول کسانی است که مشرب اخباری دارند صاحب حدایق خود این قول را پذیرفته و به شهید ثانی در روضهالجنان و سید نعمت الله جزایری در الانوار النعمانیه نسبت داده است نوع عنوانی که حر عاملی برای باب یازده از ابواب ما یحرم بالکفر در کتاب نکاح انتخاب کرده و روایاتی که در کتاب خمس برای تعریف ناصبی آورده است گویای این نکته است که ایشان همهی اهل سنت را ناصبی میداند روایاتی مانند روایت عبدالله بنمغیره، مضمرهی عمربن یزید، مکاتبه محمدبن علی بنعیسی و خبر معلی بنخنیس در این قول دلالت دارند اما این نظریه صحیحی نیست چون همانطور که مرحوم مجلسی اول تصریح کرده است اهل سنت نه تنها با اهل بیت دشمنی ندارند بلکه به محبت ایشان هم مباهات میکنند از این رو صدوق این قول را به جاهلان نسبت داده و خود آن را رد کرده است.
همچنین همه روایاتی که بر این مطلب دلالت دارند ضعیف و غیر قابل اعتماداند زیرا:
یک: در خبر عبدالله بنمغیره، محمد بنسالم بنابیسلمه و محمد بنسعید بنغزوان قرار دارد که نفر اول ضعیف و نفر دوم مجهول است.
دو: مضمره عمربن یزید نیز به دلیل اضمار قابل اعتماد نیست به اضافه اینکه حداقل یعقوب بنیزید در سند آن مجهول است.
سه: در مکاتبه محمد بنعلی بنعیسی هرچند عدم اطلاع از سند ابنادریس به کتب مرجع مستطرفات را با استناد به شیوع کتب مذکور در زمان ایشان مضر به سند ندانیم در سند صاحب کتاب مسایل الرجال یعنی از موسی بنقاسم بنمعاویه بنوهب تا محمدبن علی بنعیسی دو نفر در عرض هم قرار گرفتهاند یکی موسی بنمحمدبن علی بنعیسی فرزند صاحب مکاتبه که مهمل میباشد و نامی از او در کتب رجال نیامده است دیگری طبق نسخه مشهور سرایر، محمدبن احمدبن زیاد است که در سند نجاشی به محمدبن علی بنعیسی نیز با همین نام قرار داردو طبق یکی از نسخههای سرایر احمدبن محمدبن زیاد است طبق نسخه اول که با تایید سند نجاشی از احتمال قویتری برخوردار است محمدبن احمد به طور کلی مهمل است و هیچ نامی از او در کتب رجال نیست و طبق نسخهی دوم اگر طبق احتمال خویی این شخص همان احمدبن محمدبن زیادبن جعفر همدانی باشد که صدوق اورا توثیق کرده است باز هم ضعف سند این روایت باقی است جز اینکه از مشایخ صدوق است و صدوق برای او طلب رضوان کرده است چیزی در باره او نمیدانیم و بر فرض که طلب رضوان صدوق است وصدق برای اوطلب رضوان کرده است.
چیزی دربارهی او نمیدانیم وبرفرض که طلب رضوان صدق را به منزلهی توثیق بدانیم یا وحدت این شخص با احمدبن زیادبن جعفرهمدانی را بپذیریم بازهم این راوی مردد ثقه ومحمرال است بنابراین سند این روایت قابل اعتمادنیست.
چهار: سند معلی نیز به دلیل جهالت محمدبن علی کوفی غیرقابل اعتماداست. از این رو هیچ یک از مجتهدین این قول را نپذیرفتهاند و نسبتی که صاحب ایشان مانند شهید شافی داده است باملاحظه عبارت آنها تکذیب میشود.
۲ـ ناصبی کسی است که بغض و دشمنی اهل بیت را دین خود قرارداده باشد.
این قید بهطور صریح در تعریف قاموس به کاررفته است ولی هیچ یک از فقها آن را معتبر ندانستند حتی صاحب جواهر آن نفی کرده است.
۳ـ ناصبی کسی است که باشیعیان دشمنی ورزد.
مستند این روایت روایتی است از امام صادق(علیه السلام) که فرموده است:
ناصبی کسی نیست که با ما اهل بیت دشمنی کند. زیرا تو کسی را نمییابی که بگوید من دشمن محمدوآل محمد هستم بلکه ناصبی کسی است که درحالیکه میداند شما به ما محبی دارید و شیعهی ما هستید با شما دشمنی میکند.
مسستفاد از این روایت این است که هر کس با شیعیان دشمنی ورزد مصداق ناصبی است. صاحب حدائق با تطبیق این روایت بر همهی اهل سنت بر صحت این قول اصرار ورزیده و طبق نقل ایشان سیدنعمتالله جزایری آن را برگزیده است اما این تعریف نیز ناتمام است زیرا:
اولاً: سند این روایت خالی از مناقشه نیست چون ابراهیم بناسحاق در سندآن میباشد که مجهول است.
ثانیاً: اهل سنت با شیعه دشمنی ندارند.
ثالثاً: همانطورکه در تعریف طریحی آمده و محقق کرکی تصریح کرده است دشمنی با شیعه در صورتی موجب صدق عنوان نسب میشود که دشمنی با آنان بهخاطر پیروی و محبتشان نسبت به اهلبیت باشد ولی اگر گروهی بر اثر شبهه با شیعه دشمنی کنند. مثلا به این دلیل که شیعه را گمراه میدانند یا برای خود دلیل دیگری داشته باشند ناصبی نامیده نمیشوند.
۴ـ ناصبی کسی است که با اهل بیت یا یکی از آنان دشمنی ورزد.
این نظریه مطابق با تعریف زمخشری و جمعی از فقها است مثل محقق کرکی، شهیدثانی، محقق سبزواری
۵ـ ناصبی کسی است که به دشمنی با اهل بیت یا یکی از ائمه تظاهر کند این قول مطابق تعریف طریحی است و علامه نیز آنرا برگزیده همچنین صاحب حدائق آنرا به اصحاب متأخر نسبت داده است.
نتیجه بحث:
بنابرآنچه که گذشت سه قول اول قابل التزام نیست وقول صحیح یکی ازدوقول آخراست تفاوت این دو قول در اعتبار تظاهر است به این معنا که طبق قول پنجم برای صدق عنوان ناصبی، تضاهر به عداوت معتبراست اما طبق قول چهارم معتبر نیست و به نظر میرسد همین قول چهارم صحیح باشد توضیح اینکه نصب هنگامی که بالام متعدی میشود و مناصبه هنگامی که با یک مفعول استعمال میشود فقط بهمعنای دشمنی ورزیدن میباشد. اظهار در آن دخیل نیست چنانکه در کتابهای لغت نیز اینگونه معنا شده است.
ـ نصبواله؛ ای عادو
ـ نصب لفلان نصبأ، اذا قصد له و عاداه تجردله
ـ ناصبه، عاده و قامه
البته اگر ناصب دو مفعول بگیرد معنای اظهار در مفعول دوم آن نهفته است:
«ناصبه، الشر والحرب والعداوه مناصبه اظهره ونصبه»
«ناصبه الحرب والعداوه؛ اظهرها له و اقامها»
علاوه بر این بعضی از موارد استعمال این واژه دلالت میکند که نصب حالتی است که ظاهر و شناخته میشود و گاهی پنهان و ناشناخته باقی میماند به عنوان مثال در صحیح عبدالله بنمنان آمده است که:
«سألت اباعبدالله عن الناصب الذی عرف نصبه وعداوته»
از امام صادق دربارهی ناصبیای که ناصبی بودن و دشمنیاش شناخته شده بود پرسیدم.
و در عبارت شیخ طوسی آمده است: «من ظهرمنه النصب و العداوه لأهل البیت»
بنابراین قول صحیح در این باب همان قول چهارم است که طبق آن ناصبی کسی است که با اهل بیت دشمنی دارد خواه دشمنی خود را اظهار کند یا نه، البته اظهار نصب برای شناخت ترتب احکام مأثر است
از آنجایی که اهل سنت نه تنها با اهل بیت دشمنی و عناد ندارند بلکه اظهار محبت و علاقه کرده و به آن مباهات هم میکنند. مصداق ناصبی و کافر قرار نمیگیرند و تمام فقهای شیعه حکم مسلمان را بر اهل سنت مترتب کردهاند.۵۰
تعامل اهل بیت با مخالفین
پیغمبر اسلام حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) حدودأچهل ساله بودند که به پیامبری مبعوث شدند سه سال اول بعثت را مخفیانه به دعوت پرداختند بعد از آنکه چهل نفر به مکتب توحید گرایش پیدا کردند۵۱ از طرف خدا مأموریت پیدا کرد که دعوتش را آشکار کند. این عمل پیامبر با مخالفت و دشمنی قبایل قریش مواجه شد تا اینکه در سال پنجم بعثت هشتاد نفر از مسلمانان به حبشه هجرت کردند.
پس از سیزده سال تلاش و مبارزه مسلمانان تصمیم گرفتند خانه و کاشانه خود را در مکه رها کرده و مخفیانه به مدینه هجرت کنند.
آغاز اسلام از هجرت پیامبر از مکه به مدینه شروع میگردد که حدودا دوره ده ساله میباشد در این مدت پیامبر به اقداماتی دست زدند:
۱- فراهم کردن تشکیل یک نظام.
۳- بستن قرار داد بین گروههای موجود در مدینه مثل یهودیان و یا کافرانی که اسلام نیاوردند.
۳ـ بستن عقد اخوت بین مسلمانان.
۴ـ فراهم کردن یک سیستم اداری.
۵ـ اجرای احکام سیاسی، اقتصادی، اجتماعی.
صلح نامهها و معاهداتی که پیامبر با قبایل و حتی گروههایی از مذاهب یهود و یا نصرانی بست نشانگر نوعی رفتار سیاسی وتعامل پیامبر در برخورد با کفار و اهل کتاب بود.
دو سال بعد از هجرت اولین جنگ، اتفاق افتاد جنگ بدر به پیروزی مسلمانان منجر شد و بزرگ قریش ابوسفیان جنگ احد و احزاب را به تلافی بدر برپا کرد. جنگ احد مسلمانان شکست خوردند ولی در احزاب پیروز شدند.
مکه در سال هشتم هجری فتح شد و مسلمانان به مکه بازگشتند سالهای نهم و دهم هجری تقریبا تمام جزیرهالعرب به اسلام روی آوردند.
در سال یازدهم هجری در حجه الوداع(آخرین حج پیامبر) پیغمبر در غدیر خم حضرت علی را بهعنوان جانشین از طرف خدا انتخاب کردند اما این موضوع بین شیعیان و اهل سنت محل اختلاف است.
بنابر قول مشهور پیغمبر در سال یازدهم رحلت کردند.
از حضرت رسول پسری باقی نماند و همه در خردسالی در گذشتند تنها دختران آن حضرت یعنی فاطمه (همسر حضرت علی) (زینب همسر ابوالعاص) (رقیه و ام کلثوم) که یکی بعد از دیگری به (عقد عثمان بنعفان در آمدند) به حد رشد رسیدند.
تمام فرزندان رسول الله از خدیجه بودند و از همسران دیگر خود فرزندی نداشت.
بعد از رحلت حضرت خدیجه، پیغمبر با عایشه دختر ابوبکر ازدواج کرد.
پیغمبر داماد ابوبکر شد در حالیکه چند سالی از ابوبکر بزرگتر بود۵۲ این مسأله نشان می دهد در بین اعراب اختلاف سن اهمیت نداشته چه بسا داماد(پیغمبر) چندین سال از پدر زن خود(ابوبکر) بزرگتر بوده است.
بعد از رحلت حضرت